دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2237
تعداد نوشته ها : 1
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem229

شهيد فوزيه شيردل


 

 

نام:  فوزيه  

نام خانوادگي : شير دل  

نام پدر : دوست محمد

شماره شناسنامه :  3664                     

تاريخ تولد  :  2/2/1338                                                                           

محل تولد : كرمانشاه

وضعيت تاهل :  مجرد

تاريخ شهادت  :  25/ 5 / 1358                                                                     

محل شهادت :  پاوه

مسئوليت در جبهه :    بهيار

نام عمليات : در گيري  با كومله  و دمكرات

ميزان تحصيلات  : سيكل

مكان مزار :  گلزار باغ فردوس

    

نگاهي به زندگي شهيد فوزيه شيردل

بيمارستان قدس راهي بسوي آسمان

سال 58، پاوه در چنگال منافقين و حزب خلق گرفتار بود . دكتر چمران مرد آن سال روزها در  مرداد ماه دستور خالي كردن بيمارستان قدس پاوه را داده بود اما فوزيه و دوستانش تا تخليه كامل بيمارستان دست نگه داشته بودند. خطرات آن روز بخوبي در ياد همكاران و دوستان فوزيه نقش بسته و ماندگار شده است :
«دكتر چمران گفته بود كه زنان از بيمارستان بروند و فقط مردان پزشك و بهيار و پرستار بمانند. نمي‌خواست زنان اسير شوند و مشكلي برايشان پيش بيايد.
پرتار وارد اتاق شد و داد زد: بدوئيد، مجروحا را ببريد بيرون و ناگهان تعجب كرد و گفت " وا فوزيه تو هنوز اينجايي  بيمارستان توي محاصره  است ، اين همه كشته و مجروح داديم عجله كن .
عذرا با كنايه گفت: فوزيه خانم حالا كه داري خودت را براي مهماني آماده  ميكني لطف فرموده چند تا از اين خرماها را هم نوش جان بفرمائيد چون معلوم نيست اين محاصره چند روز طول بكشد. شايد حالا حالاها هم خبري از كمكي كه گفتن درراه است نباشد. خود آقاي چمران هم گير افتاده. بيا همين يه خرده خرما  را، چند تايش را تو بخور چند تا هم بگذاريم براي ايران  خانمحمدي. اصلاً  از يه ساعت پيش تا حالا  معلوم نيست كجاست دو بار تير از بغل گوشش رفت . همين ظهري هم اگر تير به كمد كمونه نكرده بود . سرش داغون شده بود. بيا اين خرما را بگير، بيا.
فوزيه گفت: روزه ام، عذرا جان!عذرا داد كشيد: فوزيه  بيا، بسه ديگه، چت شده دختر! بايد توي محو طه، پشت وانت دراز بكشيم تا هليكوپتر بياد و ما را ببره. امنيت نيست بدو "خانمحمدي" منتظر ما مونده بدو، الآ نه  كه بيمارستانرا روي سرت خراب كنند، بدو . دقايق بعد  ....فوزيه شير دل ، عذرا نقشبندي ،ايران خانم محمدي ...   عقب وانت دراز كشيده اند ، چشمها آقا "سيد عبدالرحمن" پر از اشك بود وقتي كه ملافه ي سفيد را روي آنها مي كشيد.  فقط توانست بگويد " خدا پشت و پناهتان ...
صداي  دو نفر از حزب مجاهد خلق به گوش رسيد: هر دو روي تپه اي  كه بيمارستان را زير  نظر داشته باشند سنگر گرفته بودند.
يكي از آن دو نفر گفت: جمشيد ، جمشيد اونا كه عقب توياتو  گذاشتن جنازه نيستن پسر زنده اند .
هوشنگ  جواب داد : تو كاري به زنده يا مرده بودنشون  نداشته باش! گفتن بزن، تو هم بزن كاك جابر گفته، همه  فشنگ ها  خلاص، فداي وجودش، زنده باد  خلق !  فشنگ ها خلاص ، مرده و زنده را بزن رفيق...
فوزيه با شنيدن صداي هلي كوپتر خودي، از جا بلند شد. دست تكان داد و كمك خواست: «كمك... ما را نجات بدهيد!»

لاله صفت در آسمان جاودان شد

ناگهان رگباري پهلوي فوزيه را شكافت. از درد، عرق بر پيشاني و پشت لبش نشست. اشك گونه‌هايش را خيس كرد و خون كف تويوتا را ... رنگ لاله هاي دشتي كرد كه من در نقاشي هاي كودكي ام ؛ فرشته سپيد پوشم را ميان آن مي كشيدم.
فوزيه شيردل ؛ بهيار سپيد پوشي چون پرستويي خونين بال از شهري دود زده كه بوي نفاق آن را پر كرده بود به سوي آسمان آبي پر كشيد . او در حالكيه روزه بود، به ضيافت افطار خداوند نائل شد.
ساعتي بعد دكتر چمران به صورت رنگ پريده‌ي پرستار جوان كه تازه به شهادت رسيده بود، نگاه كرد. تأسف وجودش را پر كرد؛ ناليد: «سريع زخمي‌ها و شهداء را از اينجا دور كنيد.»
دستور را اجراء كردند. هلي‌كوپتر از زمين بلند شد. رگبار گلوله‌ها به طرف بدنه‌ي آن، خلبان را دستپاچه كرد. پروانه‌ي هلي‌كوپتر با تپه‌ي جنوبي برخورد كرد و شكست. هلي‌كوپتر به زمين نشست و دقايقي بعد دوباره بلند شد. باران گلوله از پشت تپه‌ها به طرفش مي‌باريد.
پره‌هاي آن با ديواره‌هاي تپه برخورد مي‌كرد. يك دفعه كابين متلاشي شد. خلبان و كمك‌خلبان، وحشت‌زده و دستپاچه، در صدد نجات جان خود و مجروحان بودند. با ضربه‌ي بعدي پاي خلبان و كمك‌خلبان در داخل كمربند صندلي گير كردو بدنشان به بيرون آويزان شد. با لرزش هلي كوپتر و تكان‌هاي شديد، همه مجروحان به شهادت رسيدند.
جسد فوزيه از كابين هلي‌كوپتر آويزان شد. پاهايش داخل بود و بدنش آويزان شده بود بيرون. روپوش سفيد او كه سرخ شده  بود در هوا تكان مي‌خورد.

" سخنان  شهيد دكتر مصطفي چمران در مورد شهيد فوزيه شير دل "


" خداوندا  ! چه منظره اي داشت اين خانه ي پاسداران چه دردناك  ! چه بهت زده و چقدر شلوغ و پر سر و صدا ! گويي صحراي محشر است ! انبوهي از كردها ي مسلح  و غير مسلح در پشت در به انتظار كمك ايستاده  بودند ،آثار غم و درد بر همه  چهره ها سايه افكنده بود در همين وقت دختر پرستاري كه پهلويش هدف گلوگه دشمن قرار گرفته  بود و خون لباس سفيدش را گلگون كرده بود ، از درد بيرون مي بردند. آنقدر از بدنش  خون رفته بود كه صورتش سفيد و بي رنگ  شده بود؛ پاسداران جوان به شدت متأثر  بودند. اين پرستار 16 ساعت پيش مجروح شدهبود به شدت از پهلويش خون مي رفت نه پزشكي نه دارويي .... اين فرشته بي گناه ساعاتي بعد در ميان شيون و زجّه زدنها جان به جان آفرين تسيلم كرد ."
آخرين خط دفتر گزارشم هم نوشته شد و من فهميدم واژه ها نقاش خوبي نيستد چرا كه  هنوز نتوانسته ام پاكي و قشنگي فرشته ام را به تصوير بكشم. نه شايداشكال از من باشد چرا كه سر انگشتانم، نگاهم و زبانم صداقت و قشنگي دوران كودكي را  ندارند و گرنه فرشته ها هرگز نمي ميرند و با هم فرقي ندارند.

دسته ها :
پنج شنبه نهم 5 1393
X